جدول جو
جدول جو

معنی منشعب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منشعب شدن
جدا شدن، کناره گرفتن، شاخه شاخه شدن، متفرع گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منزعج شدن
تصویر منزعج شدن
پریشان شدن بی آرام گردیدن: (عمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قصبه مضایقه میکرد. عمیدالملک نواب خلیفه را در بند آورد و معایش خواص موقوف گردانید تا خلیفه مضطر و منزعج شد) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 21)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوب شدن
تصویر مندوب شدن
انتخاب شدن برای اجرای مهمی: (من بنده بدان رسالت مندوب ... شدم) (نفثه المصدور. چا. یز. 31- 30)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبعث شدن
تصویر منبعث شدن
برانگیخته شدن، نشات یافتن: (... معلوم شود که این بیت بر کدام وزن خواهد آمد و از کدام بحر منبعث خواهد شد) (المعجم. مد. چا. 24: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوب شدن
تصویر منکوب شدن
مغلوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقلب شدن
تصویر منقلب شدن
واژگون شدن، بهم خوردن حال کسی، ناراحت شدن پریشان گشتن: (از هیجان منقلب شده بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منصوب شدن
تصویر منصوب شدن
برپا شدن، گمارده شدن بر پا شدن، گماشته شدن بشغلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشرح شدن
تصویر منشرح شدن
باز شدن گشاده شدن: (مرا سینه امل از شرح این سخن منشرح شد) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 6)
فرهنگ لغت هوشیار
نشات گرفتن، ناشی شدن (از)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تارومارشدن، سرکوب شدن، قلع وقمع شدن، مضمحل شدن، مغلوب شدن
متضاد: فتح کردن، چیره شدن، فاتح شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دگرگون شدن، متحول شدن، حالی به حالی شدن، واژگون شدن، ناراحت گشتن، آشفته شدن، پریشان شدن، مضطرب شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شرمنده شدن، شرمسار گشتن، خجل گشتن، تاثیر پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گماشته شدن، نصب شدن، پست گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشفته شدن، پریشان شدن، مشوش شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قدغن شدن، نهی شدن، ممانعت شدن، جلوگیری شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد